martlet

ID man:snow67p@yahoo.com

Thursday, January 19, 2006

هديه به خورشيد

،امشب مي خواهم ريسماني ببافم از حرف
در كوچه پس كوچه هاي كلمات
امشب مي خواهم حرفها را از آخر بنويسم
تا ببينم چه كسي مي خواهد حرفي بزند
امشب مي خواهم كلمات شسته رفته ام
را آماده كنم
كلماتي ساده،لخت و عريان
كادوپيچشان كنم
و تقديم كنم به ماه
امشب مي خواهم كلمات را به بازي گيرم
و خود عروسكي باشم
در دستان سرد و يخ بسته ي ماه
امشب كسي نيست حرفي بزند
به من كه عشقبازي ام به كلمات است
***
سيل كلمات ويران ميكند كاغذها را
و صبح شب را پارو ميزند
حال مي مانم
با كلماتي تنها
عروسكي ساده در دست
كه تمام اينها را نثار خورشيد مي كنم

4 Comments:

  • At 6:40 AM, Anonymous Anonymous said…

    salam
    sheret kheili ghashnge
    montazere sherhaye badit hastam

     
  • At 11:10 AM, Anonymous Anonymous said…

    khely khoobe
    jila20066

     
  • At 2:45 PM, Anonymous Anonymous said…

    وقتی به چشمانت خیره میشوم
    میتوانم یک عشق ببینم یک عشق ملایم و در بند
    من و تو می دانیم قلبها ممکن است دگرگون شوند
    چیزی ابدی نیست
    ولی کار مشکلیست روشن نگهداشتن شمع زیر باران سرد پاييزي
    من و تو از اغاز این چنین بودیم
    مدتیست گذشته مدت به ظاهر طولانی
    منو تو این چنین بودیم برای هم مرحم دردها
    ولی عشاق میمیرند و میروند
    بی خبر از اینکه امروز نوبت کیست برای وداع
    اگر میتوانستیم زمان را متوقف کنیم من
    اسوده میشدم که معشوق من هستی
    اگر مرا دوست داری............
    مرا منع نکن
    تا زیر باران سرد پاييزي راه بروم و به تو بیندیشم
    تو به مدتی خلوت با خودت نیز داری
    تو به مدتی تنهایی با خودت نیاز داری
    همه گاهي به مدتی خلوت با خودشان نیاز دارند
    تو به مدتی تنهایی نیاز داری
    میدانم
    محافظت از یک
    دل عاشق کار سختیست
    زمانی که دوستان هم در فکر اسیب به این پیوند هستند
    اما کسی نمیتواند تو را طلسم کند چون
    تو قلب شکسته ای را در حال التیام رها نخواهی کرد
    ...............
    من هم گاهي به مدتي تنهايي با خود نياز دارم
    اما عزيزم كوچ كردن از تنهايي به تنهايي
    همه
    گاهي به مدتي خلوت با خودشان نياز دارند
    .................
    و زماني كه هراس تو فروكش كرد
    و فقط سايه ها باقي ماند
    ميدانم ميتواني مرا بخواني
    مي تواني عاشقم باشي
    وقتي كسي نيست براي سرزنش
    ما راهمان را پيدا ميكنيم
    باران سرد پاييزي هم تمام شده
    ميتوان باز شمع بر افروخت
    ...........................
    تقديم به
    محمد و پرستو

     
  • At 2:45 PM, Anonymous Anonymous said…

    وقتی به چشمانت خیره میشوم
    میتوانم یک عشق ببینم یک عشق ملایم و در بند
    من و تو می دانیم قلبها ممکن است دگرگون شوند
    چیزی ابدی نیست
    ولی کار مشکلیست روشن نگهداشتن شمع زیر باران سرد پاييزي
    من و تو از اغاز این چنین بودیم
    مدتیست گذشته مدت به ظاهر طولانی
    منو تو این چنین بودیم برای هم مرحم دردها
    ولی عشاق میمیرند و میروند
    بی خبر از اینکه امروز نوبت کیست برای وداع
    اگر میتوانستیم زمان را متوقف کنیم من
    اسوده میشدم که معشوق من هستی
    اگر مرا دوست داری............
    مرا منع نکن
    تا زیر باران سرد پاييزي راه بروم و به تو بیندیشم
    تو به مدتی خلوت با خودت نیز داری
    تو به مدتی تنهایی با خودت نیاز داری
    همه گاهي به مدتی خلوت با خودشان نیاز دارند
    تو به مدتی تنهایی نیاز داری
    میدانم
    محافظت از یک
    دل عاشق کار سختیست
    زمانی که دوستان هم در فکر اسیب به این پیوند هستند
    اما کسی نمیتواند تو را طلسم کند چون
    تو قلب شکسته ای را در حال التیام رها نخواهی کرد
    ...............
    من هم گاهي به مدتي تنهايي با خود نياز دارم
    اما عزيزم كوچ كردن از تنهايي به تنهايي
    همه
    گاهي به مدتي خلوت با خودشان نياز دارند
    .................
    و زماني كه هراس تو فروكش كرد
    و فقط سايه ها باقي ماند
    ميدانم ميتواني مرا بخواني
    مي تواني عاشقم باشي
    وقتي كسي نيست براي سرزنش
    ما راهمان را پيدا ميكنيم
    باران سرد پاييزي هم تمام شده
    ميتوان باز شمع بر افروخت
    ...........................
    تقديم به
    محمد

     

Post a Comment

<< Home