واژه ها
نمي دانم اين همه واژه از كجا بر دفتر من هجوم مي آورند
حريصانه به زندگي من دل بسته اند
و در تمام حرفهايم دزدانه سرك مي كشند
امّا ميگذارم باشند
با تمامِ من
دلتنگي هايم را به آنها مي سپارم
.شايد اينچنين شانه هايم را سبك كنند
واژه ها از سروكولم بالا مي روند
آنقدر كه به دهانم مي رسند
نه!باز هم نمي توانم واژه ها را با زبانم جاري كنم
همان بهتر كه در دفترهايم گم شوند
بلعيده مي شوند
دوباره
و چند باره
معده ام را سوراخ مي كنند
.و حال تمام سلولهايم دلتنگي هايم را به زبان مي آورند
0 Comments:
Post a Comment
<< Home