martlet

ID man:snow67p@yahoo.com

Thursday, January 12, 2006

حقيقت

چشمان خواب آلودخود را
به روي ساعت باز ميكند
ساعت اينبار ميخندد و او
گريه ميكند
باز روزي ديگر
فردايي جان فرسا
زندان تن را نرهانيده
سلام ميگويد
دلش تنگ
چهره اش سرخ
صدايش گرم
صبح را سلام ميگويد
همدلي را نويد
ميدهد
اما دلش صداقت
صبح را مي خواهد
تا با صداقت خود
دنيا را به بازي گيرند

0 Comments:

Post a Comment

<< Home