martlet

ID man:snow67p@yahoo.com

Thursday, December 29, 2005

یخبندان ثانیه ها

امشب در خانه ی ما هیچ هندوانه ای شکسته نمی شود،امشب هیچ چیز زیر دندان نمی خوابد.امشب مثل هر سال و بس .قدیمی ترهاکرسی داشتند
ولی ما حتَی حرفهای گرم هم نداریم تا پاهایمان را گرم کنیم.هیچ فال حافظی خوانده نمی شود چرا که در خانه ی ما شعرو شاعری گناهی ست کبیره و هر کس به دامش افتد،دیوانه ای بیش نیست؛امّا کسی نمی داند دیوانگی عالمی دارد که دنیای مردم عادی آن را فاقد است است .حتماً امشب خیلی ها حتی هندوانه هم زیر سر ندارند تا چند لحظه در رویا درنگ کنند؛پس میگذارم به حساب همین که همانند من دیوانه خیلی ست پس چه بهتر من هم هندوانه نخورم
امشب دو دقیقه ،تنها دو دقیقه بیشتر دختران این دیار همبستر مردان پاتیل و هوسران خواهند بودو این برایشان چه خوب خواهد بود چرا که دوهزاریهای بیشتری بر کیسه ی اعمالشان ریخته خواهد شد. امشب تمامِ این شهر دهشتناک یخ خواهد بست و همه در دو دقیقه جا می مانند.شاید شاعری شعر کهنه ای بسراید و در همین دو دقیقه جهان را سیراب شود
هر ده ثانیه انسانی از این کره ی خاکی سفر خواهد کرد پس امشب دوازده نفر بیشتر خواهند مُرد،دوازده نفر با تمامِ اندیشه ها گُم خواهند شد و هر یک در گوشه ای می افتند و حتماً یلدای دیگر تمام پوست و تنشان انسانی دیگر را خواهد یافت و امشب دو دقیقه بیشتر وقت است تا مَردِ خانه دو دقیقه بیشتر کار کند و دو دقیقه بیشتر کاغذهای بی مصرف را در جیب تا کند و یا شاید در گوشه ای وقت مجادله بیشتر از پیش باشد و کودکان گرسنه ی دنیا امشب وقت بیشتری برای گوش دادن به صدای شکمهایشان خواهند داشت
یادم می آید در یلدای پیشین گفته بودم:" پنجره پُر شده است از همه ی پشمک ها که همه ی مادران می ریسند بر کلاهی به سرِ کودکان" حتماً در این شب که خنده ها یخ می بندند مادرها نیز یخ بسته اند و حال کودکان، حلّاج خواهند شد تا یلدایی دیگر و دیاری بی باک تر...امشب اشکهای عاشقان یخ بسته است و شعری دوباره ساخته می شود و تمام برگهای خُرد شده را باد با خود می برد و در صبحی دگر نیمکت ها خالی خواهند بود
امّا امشب در خانه ی ما سرِ ماهی بحث است من نمی دانم آیا یلدا عید است و یا ماهی نمی داند، باید در شبِ یلدا خورده شود،بیچاره ماهی ها که نمی دانند امشب باید در کدامین شکم تا به صبح شنا کنند.امّا
من هنوز هم طعم شیرین باسلوقهای کودکی را می خواهم نه این طعم تلخِ دودِ سفید را که با ریه هایم آشناست، دوستند باهم از کودکی و زمانیکه هیچ وجود نداشتم.نمی دانم الان هم وجود ندارم و یا در بی وجودی گم گشته ام. ولی هرچه هست این را می دانم که تنهاییم هم امشب یلدا خواهد داشت

1 Comments:

  • At 2:42 PM, Anonymous Anonymous said…

    وقتی به چشمانت خیره میشوم
    میتوانم یک عشق ببینم یک عشق ملایم و در بند
    من و تو می دانیم قلبها ممکن است دگرگون شوند
    چیزی ابدی نیست
    ولی کار مشکلیست روشن نگهداشتن شمع زیر باران سرد پاييزي
    من و تو از اغاز این چنین بودیم
    مدتیست گذشته مدت به ظاهر طولانی
    منو تو این چنین بودیم برای هم مرحم دردها
    ولی عشاق میمیرند و میروند
    بی خبر از اینکه امروز نوبت کیست برای وداع
    اگر میتوانستیم زمان را متوقف کنیم من
    اسوده میشدم که معشوق من هستی
    اگر مرا دوست داری............
    مرا منع نکن
    تا زیر باران سرد پاييزي راه بروم و به تو بیندیشم
    تو به مدتی خلوت با خودت نیز داری
    تو به مدتی تنهایی با خودت نیاز داری
    همه گاهي به مدتی خلوت با خودشان نیاز دارند
    تو به مدتی تنهایی نیاز داری
    میدانم
    محافظت از یک
    دل عاشق کار سختیست
    زمانی که دوستان هم در فکر اسیب به این پیوند هستند
    اما کسی نمیتواند تو را طلسم کند چون
    تو قلب شکسته ای را در حال التیام رها نخواهی کرد
    ...............
    من هم گاهي به مدتي تنهايي با خود نياز دارم
    اما عزيزم كوچ كردن از تنهايي به تنهايي
    همه
    گاهي به مدتي خلوت با خودشان نياز دارند
    .................
    و زماني كه هراس تو فروكش كرد
    و فقط سايه ها باقي ماند
    ميدانم ميتواني مرا بخواني
    مي تواني عاشقم باشي
    وقتي كسي نيست براي سرزنش
    ما راهمان را پيدا ميكنيم
    باران سرد پاييزي هم تمام شده
    ميتوان باز شمع بر افروخت
    ........ و پرستو
    m va p

     

Post a Comment

<< Home